نعيمان شوخ طبع به دام افتاد

 

زماني سويبط مهاجري با نعمان بدري همسفر بود. روزي سويبط به نعيمان گفت: به من غذا بده.

نعيمان گفت: بگذار رفيق هاي ديگر از سفر بيايند.

سويبط نقشه کشيد نعيمان را به عنوان غلام بفروشد. کمي گذشته بود ديد گروهي مي آيند، پيش آنها رفت و گفت:غلامي دارم مي خواهم او را بفروشم شما حاضريد او را از ما بخريد؟
گفتند، آري.

سويبط براي فريب آنها گفت:غلام من بسيار زباندار و سخن ور است اگر بگويد من آزادم، غلام نيستم نپذيريد، اگر سخنش را قبول کنيد اخلاق او بد مي شود و ديگر خوب نخواهد شد.
سويبط با اين نقشه رفيقش نعيمان را به ده شتر به آنها فروخت.

خريداران آمدند ريسمان به گردن نعيمان انداختند و کشيدند تا او را ببرند، نعيمان گفت: من غلام نيستم، آزادم. سويبط شما را مسخره کرده، مرا به شما به نام غلام فروخته است. خريداران سخن نعيمان را نپذيرفتند، گفتند: به ما گفته اند شما اين ادعا را خواهيد کرد هرگز از شما نمي پذيريم، او را کشيدند و بردند.

سپس عده اي از دوستان نعيمان او را پس گرفته، آوردند. هنگامي که اين ماجرا به پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کردند حضرت بسيار خنديد.

 

بحارالانوار، ج 13، ص 350 و ص 251 ؛ محمود ناصري، داستان‌هاي بحارالانوار، ج 7

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.