مرنجيم و مرنجانيم

خار خنديد و به گل گفت: سلام
و جوابي نشنيد
خار رنجيد، ولي هيچ نگفت
ساعتي چند گذشت
گل چه زيبا شده بود
دست بي رحمي نزديک آمد،
گل سراسيمه ز وحشت افسرد
ليک آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد
صبح فردا که رسيد
خار با شبنمي از خواب پريد
گل صميمانه به او گفت: سلام…
گل اگر خار نداشت
دل اگر بي غم بود
اگر از بهر كبوتر قفسي تنگ نبود،
زندگي،
عشق،
اسارت،
همه بي معنا بود
………
بازگرديم شعر را دوباره بخوانيم چه درس هايي از اين شعر براي زندگي مي توانيم بياموزيم؟ چه جاهايي قبلا كسي را رنجانده ايم و بعد ديده ايم كه كارمان اشتباه بوده است؟ بله كوه به كوه نمي رسد ولي آدم به آدم مي‌رسد پس باهم مهربان باشيم مرنجيم و مرنجانيم.

 


سايت گفت و گوي ديني

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.