موضوع: "اخبار مدرسه"
قرقره درماني
شنبه 97/07/28
پرسيد: صلوات موقع عصبانيت چه فايده اي دارد؟! گفتم: مانند قرقره درماني و آب روي آتش است.
گفت: قرقره درماني چيه؟
گفتم: زن و شوهري نزد مشاوري رفتند. دکتر مي پرسه: چه اتفاقي افتاده؟
خانم در جواب ميگه: دکتر، ديگه نمي دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصباني و ناراحت مياد خونه، منو زير مشت و لگد له مي کنه و عصبانيتش رو سر من خالي مي کنه!
دکتر گفت: خب دواي دردت پيش منه: هر وقت شوهرت عصباني و ناراحت اومد خونه، يه فنجون چاي سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و اين کار رو ادامه بده.
دو هفته بعد، اون خانم با ظاهري سالم و سرزنده پيش دکتر برگشت!
خانم گفت: دکتر، پيشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم عصباني و ناراحت اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چاي و شوهرم ديگه به من کاري نداشت!
دکتر گفت: مي بيني؟! اگه جلوي زبونت رو بگيري خيلي چيزا خود به خود حل ميشن!
تذكر: در علم بيان، ياد مي گيريم كه سخنمان را چگونه، چه وقت، در چه قالبي و …بيان كنيم. زنان ايراني اغلب وقتي شوهرانشان دير ميآيد به جاي اين كه بگويند دير كردي دلواپس شدم ميگويند چرا دير كردي؟ كجا بودي؟ با كي بودي؟
شوخ طبعي هاي طلبگي، نشر جمال، ص191
نعيمان شوخ طبع به دام افتاد
شنبه 97/07/28
زماني سويبط مهاجري با نعمان بدري همسفر بود. روزي سويبط به نعيمان گفت: به من غذا بده.
نعيمان گفت: بگذار رفيق هاي ديگر از سفر بيايند.
سويبط نقشه کشيد نعيمان را به عنوان غلام بفروشد. کمي گذشته بود ديد گروهي مي آيند، پيش آنها رفت و گفت:غلامي دارم مي خواهم او را بفروشم شما حاضريد او را از ما بخريد؟
گفتند، آري.
سويبط براي فريب آنها گفت:غلام من بسيار زباندار و سخن ور است اگر بگويد من آزادم، غلام نيستم نپذيريد، اگر سخنش را قبول کنيد اخلاق او بد مي شود و ديگر خوب نخواهد شد.
سويبط با اين نقشه رفيقش نعيمان را به ده شتر به آنها فروخت.
خريداران آمدند ريسمان به گردن نعيمان انداختند و کشيدند تا او را ببرند، نعيمان گفت: من غلام نيستم، آزادم. سويبط شما را مسخره کرده، مرا به شما به نام غلام فروخته است. خريداران سخن نعيمان را نپذيرفتند، گفتند: به ما گفته اند شما اين ادعا را خواهيد کرد هرگز از شما نمي پذيريم، او را کشيدند و بردند.
سپس عده اي از دوستان نعيمان او را پس گرفته، آوردند. هنگامي که اين ماجرا به پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کردند حضرت بسيار خنديد.
بحارالانوار، ج 13، ص 350 و ص 251 ؛ محمود ناصري، داستانهاي بحارالانوار، ج 7
اوج بی مهری!(2)
شنبه 97/07/28
همسرم گفت: ای مرد! دست از این ایرادها بردار، آنچه امیرمؤمنان بگوید حق است. هرثمه می گوید: من همچنان در شک و تردید بودم تا سرانجام ماجرای عاشورای سال 61 هجری رخ داد و سپاه دشمن برای کشتن امام حسین علیه السلام بسوی کربلا لشکر کشید. من ابتدا از سربازان لشکر عمر بن سعد بودم، یکباره به یاد سخن علی علیه السلام افتادم که براستی حق بود، از این رو از لشکر عمر سعد جدا شدم و در یک فرصت مناسب سوار بر اسب به سوی امام حسین علیه السلام گریختم.
همین که بر حضرت وارد شدم حدیث پدرش (امیرمؤمنان علیه السلام) را برایش باز گو کردم حضرت فرمود: اکنون که این خبر غیبی را محقق یافته دیدی تو از موافقین ما هستی یا از مخالفان؟ گفتم: هیچکدام فعلًا در فکر اهل و عیال خود هستم…
حضرت فرمود: بنابراین به سرعت از این سرزمین فرا کن، زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود و به یاری ما بر نخیزد جایگاهش آتش دوزخ است.
1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3 3، ص 169؛ علی اصغر ظهیری، ارزش محبت امام حسین «علیه السلام»، ص: 35.
اوج بی مهری!(1)
شنبه 97/07/28
«هرثمة بن سلیم» یکی از یاران امیر مؤمنان علیه السلام بود که در جنگ صفین در رکاب آن حضرت می جنگید.
وی می گوید: وقتی از کوفه به جبهه صفین حرکت می کردیم به سرزمین «کربلا» رسیدیم هنگام نماز بود پس به امامت امیرمؤمنان علیه السلام نماز جماعت را اقامه نمودیم، پس از نماز، حضرت مقداری از خاک کربلا را برداشته و بوئید و فرمود:
واهاً لَک ایها التُرْبَه، لَیحشَرَنَّ مِنْک قومٌ یدخُلُونَ الجنَّة بِغَیرِ حِسابٍ.
«خوشا به حالت ای خاک، قطعاً از میان تو جماعتی بر می خیزند و بدون حساب وارد بهشت می شوند.»
پس از آن به جبهه صفین رفتیم و سپس به خانه ام باز گشتم و به همسرم گفتم: از «اباالحسن» (علی علیه السلام) ماجرای را برایت تعریف کنم آنگاه ماجرای فوق را برایش گفتم و اضافه کردم که علی (علیه السلام) ادعای علم غیب می کند.
ادامه دارد…
آتش!
شنبه 97/07/28
هنگامی که امام حسین صلوات الله علیه خندق را حفر کرد (امام گودالی پشت خیمه ها کند و آن را پر از آتش کرد که دشمن از پشت حمله نکند) و آن را پر از آتش نمود، مرد ملعونی به اسم جبیره کلبی به امام گفت: ای حسین قبل از آتش روز قیامت به آتش این دنیا مبتلا گردیدی.
امام علیه السلام فرمود: مرا به آتش مسخره می کنی در حالی که پدرم تقسیم کننده آتش دوزخ و پروردگارم آمرزنده و مهربان است. و فرمود: خدایا! او را قبل از آتش روز قیامت به آتش دنیا بسوزان.
کلام امام تمام نشده بود که اسبش حرکت کرد و او را به رو در وسط آتش انداخت و سوخت، امام تکبیر گفت و منادی از آسمان ندا کرد: ای پسر پیامبر اجابت سریع دعایت گوارایت باد.(
1. كلمات الإمام الحسين (الشيخ الشريفي) ج۱، ص۳۹۴.