پناه دادن به دشمن

 

خانواده مروان بن حکم، در مدينه بودند. در آستانه فاجعه حرّه که مردم مدينه مروان را که حاکم امويان در مدينه بود از مدينه بيرون انداختند، مروان از عبدالله بن عمر تقاضا کرد که به خانواده اش پناه بدهد ولي عبدالله بن عمر نپذيرفت.
هيچ کس قبول نمي کرد که به خانواده مروان پناه بدهد و تنها کسي که باقي مانده بود امام سجاد عليه السلام بود. مروان، که دشمني ديرينه اي با اهل بيت داشت، ناگزير به سراغ امام سجاد عليه السلام رفت
و امام سجاد نيز بدون يادآوري ظلم ها و دشمني مروان با اهل بيت، خانواده مروان را پذيرفت و به آنها پناه داد و پس از فاجعه حره، خانواده مروان نزد او بازگشتند.

 

طبري، تاريخ طبري، جلد 5 ، صفحه 245.
ابن قتيبه، الامامه و السياسه، جلد 1 ، صفحه 208.

 

 

امام علی(ع) و کربلا2

 

ابو حِبره نقل کرده است: با على(علیه السلام)همراه شدم تا به کوفه رسیدیم. در کوفه به منبر رفت و خدارا سپاس و ستایش گفت و آن گاه فرمود: «هنگامى که نوادگان پیامبرتان در میان شما گرفتار شوند، چه خواهید کرد؟». گفتند: در راه آنان، آزمایش نیکویى خواهیم داد. على(علیه السلام) فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست اوست، در میان شما منزل خواهند کرد و شما به سوى آنان به راه خواهید افتاد و آنان را خواهید کُشت». آن گاه، شروع به خواندن این شعر کرد: «هُم اورَدوهُم بِالغَرورِ وعَرَّدو *** احَبّوا نَجاهً لا نَجاهَ ولا عُذرَ»؛ (خود، آنان را با نیرنگ، وارد خواهند کرد و سپس از آنان رو خواهند گرداند*** نجات یافتنى را دوست خواهند داشت که نه رستگارى و نه دلیلى بر آن است).
الطبرانی، المعجم الكبير، ج 3، ص 110، ح 2823؛ ابن شهر آشوب، مناقب بن شهر آشوب، ج 2، ص 270.

 

امام علی(ع) و کربلا1

 

ابو عبد الله جَدَلى نقل کرده است: بر امیر مومنان(علیه السلام)، وارد شدم و حسین(علیه السلام) در کنارش بود. با دست بر شانه حسین(علیه السلام) زد و فرمود: «این، کشته خواهد شد و هیچ کس کمکش نخواهد کرد». گفتم: اى امیر مومنان! به خداسوگند، روزگار بدى خواهد بود. امیر مومنان(علیه السلام) فرمود: «این اتّفاق، خواهد افتاد»(1). همچنین از اسماعیل بن زیاد نقل شده است: روزى، على(علیه السلام) به براء بن عازب فرمود: «اى براء! پسرم حسین، کشته خواهد شد و تو زنده خواهى بود و کمکش نخواهى کرد». هنگامى که حسین بن على(علیهما السلام) شهید شد، براء بن عازب مى گفت: «به خدا سوگند، على بن ابى طالب(علیه السلام)، راست گفت. حسین(ع)، کشته شد و من کمکش نکردم» و همواره از یارى نکردن حسین(علیه السلام) اظهار تاسّف و پشیمانى مى کرد(2).
1. ابن قولویه، كامل الزيارات، ص 149، ح 176؛ کشی، رجال الكشّي، ج 1، ص 307، الرقم 147.
2. شیخ مفید، إرشاد، ج 1، ص 331؛ ابن شهر آشوب، مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 270.

 

گريستن امام علي (ع)به مصيبت امام حسين(ع)

على(علیه السلام) – هنگامی که به سمت صفین حرکت کرد - چون به دِیر کَعب رسید، فرود آمد و باقى مانده روز و نیز شب را در آن مکان گُذراند. صبحگاهان حرکت نمود، تا اینکه به کربلا رسید، سپس به کرانه فرات نظر افکند. آنگاه به ابن عباس فرمود: «ابن عبّاس! آیا این مکان را مى شناسى؟». او گفت: نه، اى امیر مومنان! آن را نمى شناسم. علی(علیه السلام) فرمود: «بدان که اگر تو نیز همچون من این سرزمین را مى شناختى، از آن در نمى گذشتى، مگر آن که همانند من گریه کنى». سپس على(علیه السلام) سخت گریست، چندان که ریشش از اشک هایش خیس شد و اشک بر سینه اش جارى گشت. پس گفت: «آه! مرا با خاندان ابو سفیان چه کار؟!». سپس به حسین(علیه السلام) روى کرد و گفت: «شکیبا باش اى ابو عبد الله! پدرت از آنان همان دیده که تو پس از من خواهى دید». آن گاه على(علیه السلام) در زمین کربلا به گذار(جستجو) پرداخت، گویى چیزى را مى جوید. سپس از مرکب فرود آمد و آب خواست، و وضو- گرفت - و سپس برخاست و آن قدر که مى خواست، نمازخواند…

آن گاه، قدرى به خواب رفت، ناگاه هراسناک برخاست و فرمود: «ابن عبّاس! آیا برای تو بگویم که اکنون در خواب چه دیدم؟».
او گفت: آرى، امیر مومنان! على(علیه السلام) فرمود: «مردانى دیدم سپید روى؛ در دست هاشان بیرق هایى سپید بود وشمشیر هایشان را به کمر بسته بودند. سپس گرداگرد این زمین، خطّى کشیدند. آن گاه، این درختان خرما را دیدم که شاخه هاى خود را به زمین زده اند. و نیز نهرى دیدم که در آن، خون تازه روان بود و فرزندم حسین(علیه السلام) را دیدم که در آن خون، غرقه بود و یارى مى خواست؛ امّا کسى به یارى اش نمى آمد. سپس دیدم که آن مردان سپیدْچهره از آسمان فرود آمدند و ندا در دادند: اى خاندان پیامبر! صبور باشید، صبور! شما به دست پلیدترینِ مردم کشته مى شوید. و تو اى ابو عبد الله! بهشت، مشتاقِ توست آن گاه، آن مردان سپید روى به سویم آمدند. سپس مرا تسلیت دادند و گفتند: مژده باد تو را اى ابوالحسن! هر آینه، فردا که مردم نزد پروردگار جهان حاضر شوند، خداوند، چشم تو را به فرزندت حسین(علیه السلام) روشن می گردانَد. و این بود آن خوابى که دیدم. به آن که جان على در دست اوست، سوگند،…این، سرزمین کربلاست که فرزندم حسین(علیه السلام) و پیروانش، و دسته اى از فرزندان فاطمه(سلام الله علیها)، دختِ محمّد(صلى الله علیه وآله) در آن دفن مى شوند.»
ابن اعثم، فتوح، ج 2، ص 551؛ شیخ صدوق، أمالي صدوق، ص 597، ح 5؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفّين، ص 140.

 

امام علي (ع)و كربلا

ابو عبد الله جَدَلى نقل کرده است: بر امیر مومنان(علیه السلام)، وارد شدم و حسین(علیه السلام) در کنارش بود. با دست بر شانه حسین(علیه السلام) زد و فرمود: «این، کشته خواهد شد و هیچ کس کمکش نخواهد کرد». گفتم: اى امیر مومنان! به خداسوگند، روزگار بدى خواهد بود. امیر مومنان(علیه السلام) فرمود: «این اتّفاق، خواهد افتاد»(1). همچنین از اسماعیل بن زیاد نقل شده است: روزى، على(علیه السلام) به براء بن عازب فرمود: «اى براء! پسرم حسین، کشته خواهد شد و تو زنده خواهى بود و کمکش نخواهى کرد». هنگامى که حسین بن على(علیهما السلام) شهید شد، براء بن عازب مى گفت: «به خدا سوگند، على بن ابى طالب(علیه السلام)، راست گفت. حسین(ع)، کشته شد و من کمکش نکردم» و همواره از یارى نکردن حسین(علیه السلام) اظهار تاسّف و پشیمانى مى کرد(2).
1. ابن قولویه، كامل الزيارات، ص 149، ح 176؛ کشی، رجال الكشّي، ج 1، ص 307، الرقم 147.
2. شیخ مفید، إرشاد، ج 1، ص 331؛ ابن شهر آشوب، مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 270.