ازدواج امام جواد با ام الفضل

 

چرا امام جواد با ام الفضل ازدواج کرد؟ ازدواج امام جواد با ام الفضل، به درخواست مأمون صورت گرفت.[۱] مأمون هدف خود را این می‌دانست که پدر بزرگ کودکی از نسل پیامبر(ص) و امام علی(ع)باشد.[۲]شیخ مفید دلیل این ازدواج را شیفتگی مأمون به امام جواد دانسته،[۳] اما برخی از پژوهشگران بر این باورند که این ازدواج با انگیزه و اهداف سیاسی انجام شده است از جمله اینکه مأمون می‌خواست از این راه، امام جواد و ارتباط او با شیعیان را کنترل کند.[۴] یا خود را علاقمند به علویان نشان دهد و آنان را از قیام علیه خود باز دارد.[۵]
1.مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۲۸۱.
2.یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دارصادر، ج۲، ص۴۵۵.
3. مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۲۸۱.
4. جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ۱۳۸۱ش، ص۴۷۸.
5. پیشوایی، سیره پیشوایان، ۱۳۷۹ش، ص۵۵۸.

 

عوامل رفتاري چاقي

 

در افراد چاق مي‌توانيم هفت عامل رفتاري را ذکر کنيم که باعث چاقي مي‌شوند:

1- بوئيدن:
هر وقت بوي غذاي خوبي به مشام فرد چاق برسد، طبق عوامل ارثي مغز او تحريک مي‌شود و فرد به سوي آن بوي خوش حرکت مي‌کند تا از آن غذا، حتي اگر سير هم باشد، سهمي ببرد. مثلاً دو جوان، يکي چاق و دومي لاغر را در نظر بگيريد که نشسته‌اند و مطالعه مي‌کنند. آنها نيم ساعت پيش صبحانه سيري خورده‌اند. اگر بوئي از آشپزخانه به مشام آنها برسد، فرد لاغر عکس‌العملي نشان نمي‌دهد، ولي شخص چاق به دنبال آن بو مي‌رود تا چند لقمه از غذاي آماده شده بخورد.

2- ديدن:
اگر چشم افراد چاق به شيريني يا غذاي خوشمزه‌اي بيفتد، طبق عوامل ارثي، حتي اگر سير باشند تکه‌اي از شيريني يا بخشي از غذا را مي‌خورند. مثلاً فرد چاقي که براي نوشيدن‌ آب. ‌در يخچال را باز مي‌کند، اگر گرسنه هم نباشد، وقتي نگاهش به غذاهاي موجود در يخچال مي‌افتد، دستش به طرف غذا مي‌رود، ولي لاغرها وقتي براي خوردن آب در يخچال را باز مي کنند، فقط آب مي‌خورند.

3- چشيدن:
فرد چاق وقتي غذا را مي‌چشد عوامل ارثي او را تحريک و تشويق مي‌کنند که به چشيدن ادامه دهد. به همين دليل درصد خانمهاي چاق بيش از آقايان است، چون معمولاً مسئوليت پخت و پز در خانه بر عهده آنهاست. از اين رو در برنامه کاهش وزن، آنها درصد موفقيت کمتري به دست مي‌آورند، زيرا افزون بر چشيدن غذا، ‌از آن ميل هم مي‌کنند.

4- فراواني نعمت:
اگر در خانه شخصي فراواني نعمت باشد، استفاده از اين نعمتها بستگي شديد به عوامل رفتار ارثي او دارد که در لاغرها خيلي کمتر از چاقهاست. فرضاً دو خانواده با وضع مالي خوب را در نظر بگيريد که يک خانواده رفتار لاغري و ديگري رفتار چاقي دارد. وقتي آنها مثلاً ‌براي مشاهده فيلم مقابل تلويزيون بنشينند و شيريني و ميوه و آجيل فراوان مقابل اين دو خانواده گذاشته شود، خانواده لاغر معمولاً چشم به فيلم مي‌دوزند و تمايل به خوردن ندارند. شايد اگر طي يک ساعت چيزي بخورند نيز مقدار آن به صد کالري هم نرسد، ولي خانواده چاق در همان مدت و در حين مشاهده فيلم مدام مشغول خوردنند و از شيريني و آجيل و ميوه بي‌نصيب نمي مانند. آنها طي اين مدت شايد هزار کالري انرژي را به بدن خود بيفزايند که چون همه آنها انباشته مي‌شود، آنها را چاق مي‌کند.
براي تحقيق در اين باره، روزي يک فرد لاغر 21 ساله را که داراي 184 سانتيمتر قد و 54 کيلوگرم وزن بود، به همراه شخص چاق 21 ساله‌اي که داراي 170 سانتيمتر قد و 165 کيلو وزن بود، به منزل خود دعوت کردم. آنها ساعت نه صبح پس از صرف صبحانه به خانه‌ام آمدند. من از قبل يک ميز آماده کرده بودم و ميوه‌هاي فصل و شيرينيهاي لذيذ و انواع آجيل را بر آن چيده بودم. يک فيلم جنگي يک ساعته نيز به نمايش گذاشته بودم و براي اين که رفتار آنها را ثبت کنم، از يک فيلمبردار دعوت کردم به منزلم بيايد.
ابتدا از هر دو شخص خواستم که رفتار خوراکي معمولي و روزمره خود را انجام دهند و نقش بازي نکنند. فيلمبردار پس از يک ساعت فيلمبرداري، فيلم را به من داد. پس از تماشاي فيلم، کالريهاي دريافتي آنها را محاسبه کردم که نتيجه آن بدين قرار بود: فرد چاق در يک ساعت 3500 کالري انرژي دريافت کرده بود ولي شخص لاغر تنها 250 کالري دريافت کرده بود.
پس لاغرها و چاقها خودشان تعيين‌کننده لاغري يا چاقي خود هستند زيرا اين امر، نتيجه حتمي رفتارهاي ارثي هر دو طرف چاق و لاغر است.

5- تغيير محيط غذا:
در محيط هاي معمولي، مثل منزل تفاوت دريافتي غذا بين فرد چاق و لاغر زياد نيست. مثلاً يک فرد لاغر از يک وعده شام (مثل خوردن نان و پنير و هندوانه) در منزل، شايد حدود چهارصد کالري انرژي دريافت کند، ولي شخص چاق با عمل به همان مشخصات (يعني در منزل و در همان محيط و همان نوع غذا)‌ حدود ششصد کالري دريافت مي‌کند.
اگر آنها شب بعد به مجلس شامي در يک جشن عروسي دعوت شوند، شخص لاغر شايد بتواند دو برابر مقدار کالري دريافت کرده طي صرف شام در منزل خود در اينجا نيز دريافت کند (يعني 800 کالري)، ولي شخص چاق در همان مجلس، دريافت ده برابري خواهد داشت (يعني به جاي ششصد کالري، شش هزار کالري). پس تغيير محيط بر خوردنِ چاقها اثر بيشتري مي‌گذارد.

6- مسائل رواني:
معمولاً‌ انسانها چه چاق باشند چه لاغر سعي مي‌کنند که غصه‌ها و ناراحتيهاي خود را فراموش کنند. براي همين است که هنگام درگير شدن با مصيبت‌ها يا ناراحتي‌هاي عصبي، خود را به چيزي که دوست دارند مشغول مي‌کنند. مثلاً يک فرد معتاد به مواد مخدر، وقتي با مشکلي ناراحت‌کننده رودررو مي‌شود منقل و بافور را مي‌آورد. هر چند او با اين کار خود را درگير مصيبتي بزرگتر مي‌کند، ولي مواد مخدر او را چند لحظه‌اي از فکر به مشکلاتش دور مي‌سازد.
افراد چاق نيز چون عاشق خوردن هستند تلافي مصيبت‌ها و امتحان‌ها و کنکورها و مشکلات عصبي و رواني را با اضافه خوردن در مي‌آورند. اين امر منجر به اضافه وزن مي‌شود. آنها مي‌گويند که ما اگر غصه بخوريم هم چاق مي‌شويم. ولي اين غصه خوردن نيست که آنها را چاق مي‌کند، پرخوري ناشي از غصه خوردن سبب چاقي آنها مي‌شود. برعکس‌ آنها، غم و غصه لاغرها باعث بي‌اشتهائي آنها مي‌شود، که در نتيجه لاغرتر از پيش مي‌شوند.
7- موقعيت:
چاقها موقعيت خاصي براي خوردن نمي‌شناسند؛ هميشه و هر جا که باشند، تمايل به خوردن را از دست نمي‌دهند. برعکس، لاغرها تا واقعاً گرسنه نباشند، غذا نمي‌خورند و اگر وقت و مکان مناسب نباشد، رغبت به خوردن ندارند.

 

1. محمد صادق كرماني، معجزه اي براي چاق ها و لاغرها، ص24-27

 

مربي آگاه

 

« مربي‌ آگاه‌ به‌ جاي‌ اين‌ كه‌ با سنگيني‌ استدلال‌ها فكر را خسته‌ و تنبل‌ كند، با سؤال‌ها و راهنمايي‌ها فكر را آماده‌ مي‌كند و حركت‌ مي‌دهد و به‌ مقصد مي‌رساند.
مربي‌ آگاه‌ آن‌ نيست‌ كه‌ به‌ جاي‌ افراد فكر بكند و استدلال‌ كند و بفهمد و ببيند.
مربي‌ آگاه‌ كسي‌ است‌ كه‌ چشم‌ افراد را باز مي‌كند و پرده‌ ها را كنار مي‌زند و فكر را حركت ‌مي‌دهد تا افراد استدلال‌ها را بيابند و بفهمند و زيبايي‌ها را ببينند.
در اين‌صورت ‌استدلال‌ها مستقيما دريافت‌ شده‌ اند و بدون‌ سنگيني‌، در فكر هضم‌ گرديده‌ اند. درضمن‌ شخصيت‌ افراد و استقلال‌ آنها هم مجروح‌ نگرديده‌ است‌.»

 

استاد علي صفايي حائري

 

ابزارهاي رسيدن به هدف

 

1-ايمان به هدف
ايمان به هدف، نخستين گام براي رسيدن به هدف است.

2-اميد
اميد گرماي دلپذيري است که يخ‌زدگي‌هاي ذهن و روان آدمي را ذوب مي‌کند و گرفتگي‌هاي جان انسان را مي‌گشايد.

3-همنشيني با مثبت‌انديشان

4-شکيبايي
رسيدن به اهداف بلند بدون صبوري ناممکن است

5-مشاوره
مشورت با دانايان و راه‌پيمودگان شجاع، ديدگان آدمي را بازتر مي‌کند

6-تمرکز فکر
آن‌گاه که آدمي، هدفي معين دارد و به درستي آن ايمان پيدا کرده است، بايد نيروي فکري خويش را بر آن تمرکز دهد و درباره آن نيک بيانديشد.

7-دعا
مدد جستن از خداوند، مددفرمايي او را سبب مي‌شود و ياري او، ارجمندترين پشتوانه آدمي در رسيدن به هدف‌هاست.

8-توکل
اعتماد به نيروي بي‌نهايت خداوند، دليري مي‌آورد. تکيه بر کوهواره قدرت خدايي، قلب را قوت مي‌بخشد.

 

…………….
استاد_علي_اکبر_مظاهري، مجله خانه خوبان ، شماره 36
کانال خانه خوبان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
http://t.me/m_khooban


تكنيك‌هاي شناخت درماني

 

هر روز صبح كه بيدار مي شويد، ذهن تان سفري روزانه را شروع مي كند. مانند اين است كه سوار اتومبيلي مي شويد و ذهن تان در حال رانندگي است. گاهي با سرعتي خطرناك حركت مي كنيد و گاهي نمي توانيد حتي از گاراژ خارج شويد. گاهي شما را دقيقا به مقصدتان هدايت مي كند و گاهي شما را به هيچ جاي خاصي نمي برد. ذهن تان مي تواند خيابان هايي با خانه هايي مجلل و چمن هايي مرتب و آراسته را به شما نشان دهد. مي تواند شما را به مكان هايي ببرد كه احساس شكست و حسادت كنيد، يا در كوچه هايي نا آشنا سرگردان تان كند كه پر از خطر است و سايه هايي در آنها در حركت هستند.

ذهن بسياري از ما به مكانهايي مي رود كه آرزو مي كنيم مجبور نبوديم به دنبالش برويم. شايد افكارمان كيفيتي خودكار داشته باشد و به سرعت ما را دچار احساس ترس، فقدان، بي لياقتي يا خشم كند. گاهي آنقدر به افكارمان مي چسبيم كه به نظر واقعي هستند و ما را به انجام كارهايي سوق ميدهند كه حتي درد و آزار بيشتري را موجب مي شود. اين كتاب به شما آموزش مي دهد كه چطوري آرام باشيد و ذهن تان را تماشا كنيد. اجازه دهيد ذهن تان هر جا كه مي خواهد برود، اما اين سفر را زياد جدي نگيريد. شما مي آموزيد كه با جدا شدن، نه باور داشتن، و با علاقه ، نه درگير شدن ، صحنه هاي ذهني تان را تماشا كنيد. وقتي از باور هر انچه در ذهن جريان دارد ، رها شويد، احساس امنيت و راحتي بيشتري خواهيد كرد.

مورچه‌ها و مورچه خوارها
ما فكر مي كنيم افراد و حوادث دور و برما باني خشم، اضطراب و افسردگي ما هستند. ما راه رهايي از نابساماني رواني و تشويش ذهني را تغيير رويدادها و افراد مي دانيم، در حالي كه روان شناسان معتقدند ما چوب تفسير غلط و تحليل نادرست از حوادث اطراف خود را مي خوريم. اين تفاسير غلط به طور اتوماماتيك وار خودجوش به ذهن ما خطور مي كنند. ما از افكار و تحليل هاي نادرست به عنوان «تحريف هاي شناختي» ياد مي كنيم. پس اگر بخواهيم با شادماني زندگي کنيم ، در مرحله اول لازم است به فراخواني و پيداکردن اين خطاها بپردازيم و در مرحله دوم به شيوه هاي مختلف علمي آن ها را زير سؤال ببريم،

روان درماني هاي شناختي در قرن بيستم توسط نظريه پرداز، آرون تي بک در سال 1960 ميلادي مطرح گرديد. اگر ما به يک چيز بارها و بارها فکر کنيم، کم کم شروع مي کنيم به باور کردن اين که آن چيز حقيقي است و واقعيت دارد. براي غلبه بر افسردگي بايد اين افکار خودکار را متوقف سازيم و آنها را با افکار سازنده و واقع بينانه و مثبت تر جايگزين کنيم. با خفه کردن افکار بد در نطفه، مي توان جلوي وسواس، اضطراب، افسردگي را پيش از آن که حتي آغاز شوند، گرفت. تحريف‌هاي شناختي مانند مورچه هاي بسيار موذي هستند كه در لباس ما رفته اند و پيوسته ما را مي گزنند و آرام و قرار را از ما گرفته اند. تکنيک‌هاي بررسي و چالش كشيدن تحريف هاي شناختي مانند مورچه خوارهايي هستند كه اشتهاي زيادي براي خوردن آن مورچه‌هاي موذي دارد.

تحريف هاي شناختي (فريبكاري هاي ذهن)
ذهن خواني : فکر مي کنيد، بدون شواهد کافي مي دانيد که ديگران چه چيزي فکر مي کنند. مثل: «جواب سلامم را نداد، پس حتما از دست من ناراحت است.»

پيش گويي : پيش بيني مي کنيد که حوادث آينده، بد از آب در مي آيند يا اين که خاطرات زيادي شما را تهديد مي کند. مثل : « در امتحان شکست ميخورم » يا « کاري گير من نخواهد آمد» .

فاجعه سازي : معتقديد که هر چه اتفاق افتاده و اتفاق خواهد افتاد به شدت افتضاح، ناخوشايند و غيرقايل تحمل است. مثل: « افتضاح مي شود، اگر در دانشگاه قبول نشوم. »

برچسب زدن : به خودتان يا ديگران، صفات کلي و منفي نسبت مي دهيد. مثل : « من آدم بدبختي هستم» يا « من آدم بي ارزشي هستم. »

ناديده گرفتن جنبه هاي مثبت : مدعي هستيد که کارهاي مثبت خودتان يا ديگران پيش پا افتاده و ناچيز هستند. مثل: « اين کار از عهده همه بر مي آيد » يا « قبول شدن در کنکور که کار مهمي نيست. »

فيلتر منفي : تقريباً هميشه جنبه هاي منفي را مي بينيد و به جنبه هاي مثبت توجه نمي کنيد. مثل : « هيچ کس مرا دوست ندارد.»

تعميم افراطي : بر پايه يک حادثه، الگوهاي کلي منفي را استنباط مي کنيد. مثل : « اين اتفاق هميشه براي من رخ مي دهد « يا « در همه کارها شکست مي خورم»

تفکر دو قطبي: به وقايع پيرامون و انسان هاي اطراف با ديد همه يا هيچ نگاه مي کنيد. مثل: «همه مرا طرد مي کنند» يا «همه وقتم تلف شد.»

بايد انديشي: به جاي آنکه حوادث را بر پايه چيزي که هستند ارزيابي کنيد، بيشتر آنها را بر اساس چيزي که بايد باشند، تفسير مي کنيد. مثل : « بايد کارم را خوب انجام بدهم» يا « بايد در کنکور قبول بشوم. »

شخصي سازي: علت بروز حوادث منفي را به خودتان نسبت مي دهيد و سهم ديگران را در بروز مشکل ناديده مي گيريد. مثل ازدواجم بهم خورد، چون من مقصر بودم. »

سرزنش گري : ديگران را علت مشکلات و احساسات منفي خود مي دانيد و از طرفي مسئوليت تغيير رفتارتان را نيز فرآموش مي کيند. مثل : « ديگران باعث عصبانيت من مي شوند» يا « والدينم باعث و باني همه مشکلات من هستند.»

مقايسه هاي ناعادلانه: حوادث را طبق معيارهاي ناعادلانه تفسير مي کنيد. خودتان را با کساني مقايسه مي کنيد که از شما برترند و به اين نتيجه مي رسيد که آدم حقيري هستيد. مثل : « او خيلي موفق تر از من است» يا « شاگرد اول کلاس در امتحان خيلي بهتر از من عمل کرد.»

تاسف گرايي ( کشکول اي کاش ): به جاي آنکه در حال حاضر به کاري فکر کنيد که از دستتان بر مي آيد، بيشتر به اين مسئله مي انديشيد که اي کاش در گذشته بهتر عمل مي کرديد. مثل : « اگر تلاش کرده بودم ، شغل بهتري پيدا مي کردم » يا « اي کاش اين حرف را نمي زدم.»

چي مي شود اگر : از خودتان سوال مي کنيد که چي مي شود اگر چنين اتفاقي بيافتد و با هيچ جوابي راضي نمي شويد. مثل: « حرف شما درست، اما چي مي شود اگر مضطرب شوم؟» يا چي مي شود اگر نفسم در سينه حبس شود؟»

استدلال هيجاني: از احساسات خود براي تفسير واقعيت استفاده مي کنيد. مثل: « چون دلم شور مي زند، پس اتفاق ناگواري رخ مي دهد. »

ناديده انگاري شواهد متناقض: شواهد يا استدلال هاي ناهمخوان با تفکر خود را رد مي کنيد. مثل: «هيچ کس مرا دوست ندارد.» هرگونه شواهد متناقض را ناديده مي گيرد و در نتيجه فکرتان هميشه تاييد مي شود.

قضاوت گرايي: به جاي اينکه خودتان، ديگران و حوادث پيرامون را بپذيرد و درک کنيد، اغلب آن ها را در قالب ارزياب هاي سياه و سفيد (خوب – بد يا با ارزش و بي ارزش) مي نگريم. دائم خودتان يا ديگران را طبق يکسري معيارهاي دلبخواهي، ارزيابي مي کنيد و متوجه مي شويد که خودتان و ديگران پايين تر از آن حدي هستيد که بايد باشيد. مثل :« در دوران دانشگاه خوب عمل نکردم» يا « اگر تنيس بازي کنم، از پس آن بر نمي آيم « يا « سارا چقدر موفق است، ولي من اصلا موفق نيستم.»

مورچه خوارها:‌
منظور از موچه خوارها روش هاي رد و باطل كردن تحريف‌هاي شناختي زير است:
ارزيابي، شواهد، انديشه در سايه خاكستري (نه سياه نه سفيد)، تحليل سود و زيان، روش پيكان عمودي، تعريف واژه ها، روش معاني علم (بار احساسي كلمات)، معياردوگانه، مشخص حرف زندن( نه قضاوت زودهنگام) و… . براي آشنايي با اين روش هاي باطل كردن تحريف‌هاي شناختي به كتاب از حال بد به حال خوب رجوع كنيد

 

رابرت لي هي، تكنيك‌هاي شناخت درماني، ترجمه حسن حميدپور و زهرا اندوز، ص57و58.