مناظره با خوارج
عبدالله بن نافع كه از خوارج بود مى گفت: اگر مى دانستم كه در شرق و غرب زمین كسى هست كه با من بحث كند و بگوید: على بن ابى طالب اهل نهروان را بحق كشت و بر آن ظلم نكرد، من سوار بر شتران پیش او مى رفتم تا با من مخاصمه كند.
به او گفتند: حتى در میان اولاد على هم كسى را نمى شناسى؟! گفت: مگر در میان اولاد على عالمى وجود دارد؟! گفتند: این اولین نادانى توست كه فكر مى كنى اولاد على از عالم و دانشمند خالى است.
گفت: امروز عالم اولاد على كیست؟ گفتند: محمد بن على بن الحسین (علیهم السلام)، عبدالله با بزرگان خوارج به مدینه آمد و از امام باقر(علیه السلام) اجازه خواست، به امام عرض كردند: عبدالله بن نافع اجازه ملاقات مى خواهد. فرمود: او با من چه كار دارد، با آن كه در بامداد و شامگاه از من و پدرم بیزارى مى كند.
ابوبصیر گفت: یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) او مى گوید: اگر در شرق و غرب زمین كسى یافت بشود كه بگوید: على بن ابى طالب اهل نهروان رابه نا حق نكشت من پیش او رفته و با او محاجه مى كنم.
امام فرمود: براى مناظره پیش من آمده است؟ ابوبصیر گفت: آرى. امام به غلامش فرمود: برو بارش را پایین بیاور و بگو فردا به ملاقات من بیاید.
عبدالله بن نافع فردا با بزرگان خوارج آمد، امام باقر (صلوات الله علیه) همه فرزندان مهاجر و انصار را جمع كرد و پیش آنها آمد، وجود مباركش مانند قرص قمر نورانى بود، آن حضرت خدا را حمد و ثنا كرد و بر رسولش صلوات فرستاد و فرمود: حمد خدا را كه ما را به نبوتش گرامى داشت و به ولایت مخصوص فرمود. اى فرزندان مهاجر و انصار هر كه منقبتى و فضیلتى از على بن ابى طالب (صلوات الله علیه) مى داند بگوید.
آنها بپا خاسته و آنچه مى دانستند گفتند. عبدالله بن نافع خارجى گفت: من هم این مناقب را مى دانم ولى على (نعوذ بالله) وقتى كه جریان حكمین را قبول كرد كافر شد!
در همین وقت روایت خیبر را خواندند كه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق على (علیه السلام) فرمود: «لا عطین الرایة غداً رجلاً یُحبّ اللّهَ و رسولّه و یحبّه اللّهُ و رسولُه كرّارٌ غیر فرّار لاٍیرجع حتى یفتحَ اللّه على یدیه».
(به خدا سوگند فردا پرچم را به دست کسی خواهم سپرد که او خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز او را، کسی که بر دشمن یورش می برد و از او نمی گریزد، بازنمی گردد مگر آنکه خداوند پیروزی را با دستاش محقق می سازد.)
امام باقر (علیه السلام) به عبدالله فرمود: درباره این حدیث چه مى گویى؟ گفت: راست است و شكى در آن نیست و لیكن على بعداً كافر شد (نعوذ بالله) امام فرمود: مادرت به عزایت بنشیند بگو ببینم روزى كه خدا على(علیه السلام) را دوست داشت می دانست كه اهل نهروان را خواهد كشت یا نه؟ اگر بگویى: نه، كافر شده اى
گفت: مىدانست. فرمود: آیا او را بر این دوست می داشت كه به طاعت عمل كند یا به معصیت او؟ گفت: نه، عمل كند به طاعت او.
امام فرمود: پس برخیز در حالى كه مغلوب شده اى. عبدالله برخاست و می گفت: «حتى یتبین لكم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر(بقره/187)، الله اعلم حیث یجعل رسالته(انعام/124)
تا رشته سپید صبح، از رشته سیاه (شب) برای شما آشکار گردد! و خداوند آگاه تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد!
مرحوم کلینی، روضه كافى، ص349، حدیث پانصد و چهل و هشت
ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 201 به اختصار
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط جمالی در 1396/01/20 ساعت 11:06:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |