دعا برای فرج

شبی بود روشن تر از روز، شبی نورانی قدم به خانه ام گذاشت.
پیامبری همراهی اش می کرد. اتاقی داشتم رو به قبله، وارد همان اتاق شدند. می خواست مصیبت جدش حسین علیه السلام را بشنود. نشست مقابلم. شروع کردم به روضه خوانی. رو به کربلا زیارت نامه هم خواندم. بعد رو کردیم سمت طوس. زیارت نامه ی حجت هشتم را هم خواندم. نوبت رسیده بود به خودش، رو به رویش، زیارت نامه ی خودش را هم خواندم. تمام که شد، حجت آخرین خواست برود. پیامبری که همراهش بود،مزد روضه خوانی ام را داد.نمی دانم چقدر بود.
فردای آن شب، عالمی بزرگوار مبلغی پول در اختیارم گذاشت. مثل باران بهاری زیاد بود و با برکت. به همان زودی، رویای شب قبل، تاویل شده بود.
می دانستم که آن عنایت، مزد کدام عمل است؛ مزد کدام مداومت.
از کودکی، اهل دعا برای فرج بودم.
سید محمد تقی موسوی اصفهانی، مکیال المکارم،ج1،ص425،ذیل کرامت 19

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.