بخشنده تر از حاتم طایی(1)

 

دختر حاتم طائی بود در جریان جنگ به اسیر شده بود.دختر حاتم در خانه‌ای نزدیک مسجد بود که اسیران را آن‌جا نگه می‌داشتند. پیامبر بر او گذشت و او زنى زبان‌آور بود و گفت: اى پیامبر خدا! پدرم مرده، و سرپرست من غایب است، بر من منت گذار که خداى بر تو منت نهد. پیامبر گفت: سرپرست تو کیست؟ گفت: عدى بن حاتم گفت: همان گریزان از خدا و پیامبر او؟ دختر حاتم می‌گوید: پیامبر خدا رفت و مرا واگذاشت و روز دیگر بر من گذشت و من نومید شده بودم. مردى که دنبال وى بود به من اشاره کرد که برخیز و با او سخن بگو. می‌گوید: برخاستم و گفتم: اى پیامبر خدا! پدرم مرده و سرپرست من غایب است، بر من منت گذار خداى بر تو منت نهد. پیامبر گفت: چنین باشد، در رفتن شتاب مکن تا معتمدى از قوم خویش بیابى که ترا سوى دیارت برد و به من خبر بده.
ادامه دارد…

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.