اسارت هانی بن عروه
وقتی مَعْقِل جاسوس ابن زیاد ماجرای شریک بن اعور و حضور مسلم را نزد هانی به عبیداللّه گزارش داد، ابن زیاد در پی هانی فرستاد. هانی نزد وی آمد و تصور نمی کرد عبیداللَّه او را به قتل می رساند، بر او وارد شد و ابن زیاد بدو گفت: «این احمق، با پای خود به استقبال مرگ آمده است». هانی گفت: ای امیر! منظورت از این سخن چیست؟ عبیداللَّه از ماجراهایی که در خانه وی رخ داده بود، جویا شد و او همه را انکار می کرد، مَعْقِل را نزدش حاضر کرد، تا چشم هانی به مَعْقِل افتاد، او را شناخت و دانست که وی جاسوس عبیداللَّه بوده است، از این رو، به آن ماجراها اعتراف کرد و به ابن زیاد گفت: فرد مسلمانی بر من وارد شده، آیا او را از خانه ام بیرون کنم؟ عبیداللَّه با عصا بر صورت هانی کوبید، نوک فلزی عصا خارج شد و به دیوار برخورد و ابن زیاد همچنان عصا را بر صورت هانی می زد تا بینی و پیشانی او را شکست. مردم صدای داد و فریاد آنها را شنیدند. مَذحِجیان دار الاماره را به محاصره درآوردند. شریح قاضی نزد مردم رفت و گفت: «حادثه ای برای هانی رخ نداده، امیر او را به زندان افکنده و وی زنده است.» همین امر باعث شد مذحجیان پراکندهخ شدند.
طبری، تاريخ طبرى،ج 3، ص 282.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط جمالی در 1397/07/01 ساعت 09:26:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |