گریه امام سجاد(ع)

 اسماعيل بن منصور نقل کرده است:
امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام پس از جريان دلخراش و دلسوز عاشورا بيش از حدّ بى تابى و گريه مى نمود. روزى يكى از دوستان حضرت اظهار داشت : يابن رسول اللّه ! شما با اين وضعيّت و حالتى كه داريد، خود را از بين مى بريد، آيا اين گريه و اندوه پايان نمى يابد؟
امام سجّاد عليه السّلام ضمن اين كه مشغول راز و نياز به درگاه خداوند متعال بود، سر خود را بلند نمود و فرمود: واى به حال تو! چه خبر دارى كه چه شده است ، پيغمبر خدا، حضرت يعقوب در فراق فرزندش ، حضرت يوسف عليهماالسّلام آن قدر گريه كرد و ناليد كه چشمان خود را از دست داد، با اين كه فقط فرزندش را گم كرده بود.
وليكن من خودم شاهد بودم كه پدرم را به همراه اصحابش چگونه و با چه وضعى به شهادت رساندند.
و نيز اسماعيل گويد: امام سجّاد عليه السّلام بيشتر به فرزندان عقيل محبّت و علاقه نشان مى داد، وقتى علّت آن را جويا شدند؟ فرمود: وقتى آن ها را مى بينم ياد كربلا و عاشورا مى كنم .
ابن قولویه، كامل الزيارات ، ص 107، ح 2.

 

آمادگی برای سفر

كى از اصحاب امام علىّ بن الحسين عليه السّلام ، نقل کرده اند:
در يكى از شب هاى سرد و بارانى حضرت را ديدم ، كه مقدارى هيزم و مقدارى آرد بر پشت خود حمل نموده است و به سمتى در حركت مى باشد.
جلو آمدم و گفتم : ياابن رسول اللّه ! اين ها كه همراه دارى چيست ؟ وكجا مى روى ؟
حضرت فرمود: سفرى در پيش دارم ، كه در آن نياز مُبْرَم به زاد وتوشه خواهم داشت .
عرضه داشتم : اجازه بفرما تا پيش خدمت من ، شما را يارى و كمك نمايد؟
و چون حضرت قبول ننمود، گفتم : پس اجازه دهيد تا من خودم هيزم را حمل كنم و همراه شما بياورم ؟
امام عليه السّلام در جواب فرمود: اين وظيفه خود من است و تنها خودم بايد آن ها را به مقصد رسانده و به دست مستحقّين برسانم ؛ وگرنه برايم سودى نخواهد داشت .

 بعد از آن فرمود: تو را به خداى سبحان قسم مى دهم ، كه بازگردى و مرا به حال خود رها كن .
به همين جهت ، من برگشتم و حضرت به راه خويش ادامه داد.
پس از گذشت چند روزى از اين جريان ، امام سجّاد عليه السّلام را ديدم وسؤ ال كردم : ياابن رسول اللّه ! فرموده بوديد كه سفرى در پيش داريد، ليكن آثار و علائم مسافرت را در شما نمى بينم ؟!
حضرت فرمود: بلى ، سفرى را در پيش دارم ؛ ولى نه آنچه را كه تو فكر كرده اى ، بلكه منظورم سفر مرگ - قبر و قيامت - بود، كه بايد خود را براى آن مهيّا مى كردم .
و سپس افزود: هركس خود را در مسير سفر آخرت ببيند، از حرام و كارهاى خلاف دورى مى كند و هميشه سعى مى نمايد تا به ديگران كمك و يارى برساند.
شيخ صدوق، علل الشّرايع، ص 231، ح 5

 

 

قیام حره

بعد از واقعه کربلا در سال ۶۳ق، مردم مدینه علیه امویان قیام کردند که این قیام حوادثی در پی داشت و به واقعه حَرّه شهرت یافت. مردم شهر با عبدالله بن حنظله -که پدرش حنظله به غسیل الملائکه معروف بود- بیعت کردند و بنی امیه را که شمار آنان به ۱۰۰۰ تن می‌رسید، نخست در خانه مروان بن حکم به محاصره افکندند، سپس از شهر بیرون راندند. امام سجاد(ع) از آغاز شورش خود را کنارکشید و با مردم هم داستان نگشت، چراکه این قیام به دلائل مختلفی چون رهبری قیام و اهداف آن و نحوه مدیریت آن با ایراد و مشکل روبرو بود .
در روزهای پرگیرودار واقعه حره، مروان (از دشمنان اهل بیت(ع)) نزد عبدالله بن عمر رفت و از او خواست تا خانواده وی را نزد خود نگاه دارد، ولی عبدالله نپذیرفت. مروان چون از حمایت او ناامید شد پناه به امام سجاد(ع) برد. امام با بزرگواری خاص خود خواهش او را قبول فرمود و کسان مروان را همراه با زن و فرزند خود به ینبع (چشمه ساری نزدیک مدینه از جانب راست کوه رضوی) فرستاد.
امام در این حادثه، ۴۰۰ خانواده را در کفالت خود گرفت و تا وقتی که لشکر مسلم بن عقبه (فرمانده لشکر یزید در واقعه حره) در مدینه بود هزینه آنان را می‌پرداخت.
شهیدی، زندگانی علی بن الحسین(ع) ص83-86

 

چند راهكار براي مبارزه با افكار منفي

• آواز خواندن

• خاطره نويسي،

• بي اعتنايي به آنها،

• شنيدن سخنراني علمي و ديني،

• اجتناب از بي كاري و پرخوابي،

• ذكر گفتن به خصوص ذكر لااله الاالله و سوره ناس

• فعاليت هاي خلاقانه ورزشي، علمي و هنري و كاري،

• مواجهه شدن با آنها و نترسيدن از حضور آنها در ذهن،

• مسخره كردن آنها و كاريكاتوري و طنز آميز كردن افكار منفي،

• جايگزين كردن افكار و خاطرات و خيالپردازي هاي خوشايند و مثبت،

• نوشتن نگراني ها و سوزندان نگراني ها(با تجسم سوختن خود نگراني)

• تجسم جارو برقي كشيدن در اتاق ذهن و ريختن افكار منفي در كيسه زباله[1]

 

كانال تلگرامي احكام روان شناختي
https://t.me/psy_feQh

 

تقيه

 امام باقر(ع) نقل فرمودند:
در يكى از سال ها، يزيد فرزند معاوية بن ابى سفيان به قصد انجام مراسم حجّ خانه خدا، عازم مكّه معظّمه گرديد.
و در مسير راه خود وارد مدينه منوّره شد و چون در آن شهر مستقرّ گرديد، مامورى را فرستاد تا يكى از مردان قريش را نزد وى آورد.
همين كه آن مرد را نزد يزيد آوردند، يزيد به او گفت : آيا تو اعتراف واقرار مى كنى بر اين كه تو بنده من هستى و اگر من مايل باشم مى توانم تو را بفروشم ، يا غلام خود گردانم .
آن مرد قريشى اظهار داشت : اى يزيد! به خداى يكتا سوگند، تو و پدرت بر طايفه قريش هيچ برترى و فضيلتى نداشته ايد؛ و همچنين از جهت اسلام ، تو از من بهتر و برتر نخواهى بود، بنابراين چگونه به آنچه كه گفتى ، اعتراف و اقرار نمايم .
يزيد با شنيدن اين سخن ، خشمگين شد و گفت : اگر اعتراف نكنى ، دستور قتل تو را صادر مى كنم .
آن مرد، يزيد را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : همانا كشتن من از قتل حسين بن علىّ بن ابى طالب عليه السّلام مهم تر نيست .
پس از آن يزيد بن معاويه دستور قتل و اعدام او را صادر كرد؛

و سپس ‍ دستور داد تا حضرت سجّاد، عليه السّلام را احضار نمايند.
همين كه آن امام عليه السّلام را به حضور يزيد آوردند، يزيد همان سخنانى را كه به آن مرد قريشى گفته بود، براى حضرت سجّاد عليه السّلام ، نيز بازگو كرد.
حضرت در مقابل اظهار نمود: اگر اعتراف و اقرار نكنم ، آيا همانند آن مرد، دستور قتل مرا هم صادر خواهى كرد؟
يزيد ملعون پاسخ داد: آرى ، چنانچه اقرار نكنى ، تو هم به سرنوشت او دچار خواهى شد.
امام عليه السّلام چون چنين ديد، اظهار داشت : من از روى اضطرار و ناچارى تسليم هستم و به آنچه گفتى اقرار و اعتراف مى نمايم ، و تو هم آنچه خواهى انجام بده .
آن گاه يزيد خبيث در چنين حالتى به حضرت سجّاد، زين العابدين عليه السّلام خطاب كرد و عرضه داشت : تو با اين روش ، حفظ جان خود كردى و از كشته شدن نجات يافتى ، پس تو آزادى
روضة كافى، ص 238، بحارالا نوار، ج 46، ص 137، ح 29.

 

 
مداحی های محرم