عشیره اقربین(2)

 

چون رسول خدا دعوت خود را به خویشاوندان رساند، گفت: کدام یک از شما مرا در این کار یاری می‌کند تا برادر من، وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟ همه خاموش شدند و علی (ع) گفت:‌ ای رسول خدا! آن من هستم. پیغمبر فرمود: این وصی من و خلیفه من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید[3]. این روایت را دیگر مورخان و نویسندگان سیره هم آورده‌اند و از حدیث‌های مشهور است[4].
1. سوره شعراء، آيه 214 و 215.
2. ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص ۱۲۷؛ به نقل شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص ۴۴.
3. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص ۴۴.
4. همان.

 

عشیره اقربین(1)

 

هنگامی سه سال از بعثت پیامبراکرم (ص) گذشته بود، که آیه «وَأَنذِرْ‌ عَشِیرَ‌تَک الْأَقْرَ‌بِینَ»[ 1] نازل شد. پیامبر (ص)، علی (ع) را فرمود: یا علی! خدا مرا فرموده است تا خویشاوندان نزدیک خود را به پرستش او بخوانم، گوسفندی بکش و مقداری نان و قدحی شیر فراهم کن. علی( ع) چنان کرد و در آن روز چهل تن یا نزدیک به چهل تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند، اما همین که رسول خدا خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت او شما را سحر کرد. مجلس به هم خورد. رسول خدا روزی دیگر آنان را خواند و گفت:‌ ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم از عرب کسی بهتر از آنچه من برای شما آورده‌ام برای قوم خود آورده باشد. دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام[۲].
ادامه دارد…

 

فحش ممنوع

 

امام صادق (عليه السلام) ، رفيقي داشتند که هميشه با هم بودند. يک روز که امام به محلي به نام حذائين مي رفتند، دوست ايشان و غلامش نيز دنبال حضرت مي آمدند. آن شخص در راه متوجه شد که غلامش نيست. سه بار غلام را صدا زد ولي او را نيافت . وقتي غلام با تاخير حاضر شد، با عصبانيت گفت: اي پسر زن بدکاره کجا بودي؟
امام (عليه السلام) با شنيدن اين کلمه دست خود را بر پيشاني اش زد و فرمود: سبحان الله، به مادرش نسبت بدکاره بودن مي دهي ؟! گمان مي کردم انسان با تقوايي هستي.
آن شخص گفت: فدايت شوم، مادر اين غلام کافر است و نسبت زناکار دادن به مشرکين مانعي ندارد!
امام فرمود: آيا نمي داني که هر امتي را نکاحي هست و حتي اگر مشرک هم باشند نمي شود به آنها دشنام داد؟![1]

 

کليني، اصول کافي، جلد 4 ، صفحه 16؛ وارم بن ابي فارس، تنبيه الخواطر صفحه 526

 

حلف الفضول(3)

 

زبیر بن عبدالمطلب، عموی رسول اکرم(ص) و از بزرگان و اشراف قریش، نخستین کسی بود که درباره حلف‌الفضول سخن گفت و به آن دعوت کرد.[4] در پی آن، برخی طوایف قریش در دارالنَّدوه (که محل حل و عقد امور بود) گرد آمدند و هم سخن شدند که داد مظلوم را از ظالم بگیرند.[5] سپس، به کوشش زبیر بن عبدالمطلب، در خانه عبداللّه بن جُدعان تَیمی، یکی از اشراف قریش، گرد آمدند. آنان دست در آب زمزم فرو کردند (و به قولی دستان خود را بر خاک مالیدند) [6] و با یکدیگر پیمان بستند که اگر بر کسی از اهالی مکه یا بیگانه‌ای در این شهر ستمی رود، او را یاری کنند تا حق خود را از ظالم بگیرد، [7] ظالم را از ظلم باز دارند و از هر منکری نهی کنند[8] و به تهیدستان در مال و معاش کمک کنند.[9] این پیمان به جهت اهمیت، پیش از اسلام به عنوان مبدأ تاریخ قرار داده شده بود.[10] همچنین برخی حلف‌الفضول را شریف‌ترین پیمانی می‌دانند که تا آن روز میان عرب‌ها وجود داشت.[11]
1. ابن هشام، ج ۱، ص ۱۴۱-۱۴۲
2. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۷.
3. ابن حبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، ص۵۲ـ۵۳، ۱۸۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۹؛ قس یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۷.
4. ابن سعد، طبقات، ج۱، ص۱۲۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۱۳۰.
5. مسعودی، مروج، ج۳، ص.۹
6. ابن حبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، ص۱۸۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳ـ۲۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۱۳۰ و ج۱۵، ص۲۰۳.
7. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن حبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، ص۵۳ .
8. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۱۳۰ .
9. ابن سعد، طبقات، ج۱، ص۱۲۹؛ ابن حبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، ص۱۸۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۵، ص۲۰۳ .
10. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۹ .
11. ابن حبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، ص۵۲، ۱۸۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۵، ص۲۰۳.

 

حلف الفضول(2)

 

علت شکل‌گیری پیمان جوانمردان، واکنش در برابر ظلم و ستم برخی از قریشیان به افراد بی‌یاور در مکه بود.[2] روزی مردی از زَبیدِ یمن با کالای خود به مکه رفت. عاص بن وائل سَهْمی (پدر عمرو بن عاص) کالای وی را خرید، اما در پرداخت قیمت آن تأخیر کرد. مرد یمنی به قریش پناه جست و از آنان خواست تا او را در گرفتن حقّش یاری کنند، اما کسی او را یاری نکرد. از این رو تصمیم گرفت برای احقاق حق و بیان اعتراض خود، بر فراز کوه ابوقبیس (نزدیک مسجدالحرام) رود. وی در این مکان ایستاد و با صدای بلند این اشعار را خواند، که مضمونش دادخواهی بود.[ 3]
ادامه دارد…