جبرگرايي و افسردگي
هر که ماند از کاهلي بي شکر و صبر او همين داند : که گيرد پاي جبر
هر که جبر آورد، خود رنجور کرد تا همان رنجوريش در گور کرد
گفت پيغمبر که: رنجوري به لاغ رنج آرد تا بميرد چون چراغ
جبر چه بود؟ بستن اشکسته را يا بپيوستن رگي بگسسته را
ون در اين ره ، پاي خود نشکسته اي بر که مي خندي چه پا را بسته اي؟
و آن که پايش در ره کوشش شکست در رسيد او را براق و بر نشست[1]
مولانا معتقد است بايد در مقابل نعمت هاي خداوند شاکر و در برابر سختي ها و مشکلات صبور باشيم. اما کسي که اين گونه نيست از روي تنبلي و کاهلي خود را جبري مي کند، به اين وسيله از قبول مسئوليت و تلاش شانه خالي مي کند. در حالي که سرانجام چنين تفکر جبرگرايانه اي رنجوري و افسردگي و در نهايت هلاکت است.
او براي تاکيد کلام خود به حديثي از پيامبر (ص) متوسل مي شود که ايشان فرموده اند:” هرکسي تظاهر به رنجوري کند به واقع در اثر همين تمارض مريض مي شود و در نهايت خواهد مرد.
اصل حديث اين است: لا تَمارضوا فتَمرضُوا و لا تَحفِروا قبورَکم فتَموتوا؛ خود را به بيماري نزنيد که در نتيجه بيمار خواهيد شد و گور خود را نکنيد که خواهيد مرد.
جبر در لغت به معني شکسته بندي يا بستن رگ پاره است. در نتيجه تو که پايت را در راه خدا به کار نبرده اي و نشکسته اي تا نياز به شکسته بند داشته باشي چرا بيهوده دم از جبر مي زني و پاي خود را بسته اي و کاري نمي کني؟
1- مثنوي معنوي
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط جمالی در 1397/07/03 ساعت 09:09:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |