تسخير دل
امام حسين (عليه السلام) همينطور که در راه به سوي عراق ميرود، در محلّي به زهير که از سران کوفه است و عثمانيمذهب هم هست ميرسد. زهير پيش از اين محل مقيّد بود که در راه با حسين(عليه السلام) تلاقي نکند و برخورد نداشته باشد. راوي ميگويد در يک خيمهگاه مفصّل و با عظمت نشسته بوديم و داشتيم غذا ميخورديم که ناگهان کسي جلوي خيمه ايستاد و سلام کرد و رو به زهير گفت: «يَا زُهَير، أجِبْ أبَاعَبْدِالله». يعني حسين (عليه السلام)تو را خواسته است؛ بيا و جواب او را بده! زهير سر جايش خشک شد! راوي ميگويد حتّي لقمهها در دستهايمان ماند؛ «کَأنَّمَا عَلَي رُؤُوسِنَا الطَّيْر». مثل اينکه پرنده روي سر ما نشسته باشد! يعني از شدّت تعجّب و ناراحتي، حتّي سرها را هم تکان نمي داديم!
کسي که سکوت آن مجلس را شکست، همسر زهير بود. به او گفت پسر پيغمبر تو را خواسته است؛ اگر بروي و حرف او را گوش کني و بيايي چه ميشود؟! زهير از جاي برخاست و به طرف خيمة حسين(عليه السلام) رفت. نوشتهاند: «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُهُ». يعني به خيمة امام حسين(عليه السلام) رفت، توقّف کوتاهي کرد و برگشت؛ بيرون آمد، در حالي که لبخندي بر لب داشت و چهرة او مي درخشيد و نوراني شده بود.
اين تلألؤ و نورانيّت چهره به اين جهت است که دل زهير رفته است؛ حسين (عليه السلام) دل او را تسخير کرده است. اين دل که برود، همه چيز مي رود و همه کار مي کند. دل که رفت، تعلّق پيدا ميشود و همه چيز بعد از آن ميآيد. راوي ميگويد زهير به خيمهگاهش که بازگشت، رو کرد به ما و به تمام همراهانش گفت همگي برويد! بعد به همسرش گفت تو هم برو! از او پرسيدند اي زهير، چه شده است؟! در جواب گفت: «قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ الْحُسَيْنِ» يعني من ميخواهم ديگر با حسين(عليه السلام) باشم.[1]
دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
1.بحارالانوار، ج 44، ص 371
سايت حضرت آيت الله العظمي حاج آقا مجتبي تهراني
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط جمالی در 1397/05/06 ساعت 10:37:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |