آزاد کردن پیامبر اسلام با ده عدد گردو !

اذان تمام شد ولی خبري از حضرت محمد (ص) نبود، بلال بسيار نگران شد زيرا پيامبر هميشه به موقع به مسجد مي آمد، بلال به سمت منزل ايشان به راه افتاد اما در يكي از كوچه¬ها چيز عجيبي ديد، پيامبر خم شده بودند و بچه ها يكي يكي بر پشت ايشان سوار مي شدند، بلال كه از ديدن اين صحنه تعجب كرده بود با عصبانيت به بچه ها گفت:پيامبر را رها كنيد ! برويد!
پيامبر ناراحت شدند و به بلال فرمودند: نه! بگذار بازي كنند!
پيامبر در حالي كه با كودكان بازي مي كردند به بلال فرمودند: در راه مسجد بودم كه اين بچه ها به من گفتند همانطور كه با حسن و حسين (عليهما السلام) بازي مي كنيد بايد با ما هم بازي كنيد! من الان بنده ي اين بچه ها هستم! بايد مرا از اينها بخري ! بلال كه از مهرباني پيامبر شگفت زده شده بود به بچه ها گفت: پيامبر را به چه مي فروشيد؟!

يكي از بچه ها گفت: به گردو! بلال گفت: دو گردو خوب است!؟ بچه ها گفتند: نه! خيلي كم است! ده گردو !!
بلال سريع به منزل رفت و ده گردو براي بچه ها آورد و در حالي كه پيامبر هنوز در حال بازي با بچه ها بود ، گردوها را به آنها داد و پيامبر را آزاد كرد!
بلال در حالي كه با پيامبر به سمت مسجد مي رفت گفت: اين بچه ها نمي دانند كه چه كسي را به ده گردو فروختند !؟
منبع :
شیخ عباس قمی، وقايع الايام – ج3 – صفحه 69

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.