دانش آموز ديرآموز

در يکي از سفرهاي روستايي وقتي با دانش آموزان مي خواستم گفتگو و کندوکاو داشته باشم، اشاره به يکي از دانش آموزان کردم و گفتم: شما بگو.
معلم گفت: ايشون ذهنش خوب نيست از ديگري بخواه جواب بده.
چندبار نسبت به دانش آموزان ديگر همين رفتار را تکرار کرد.
وقتي اين نگاه و رفتار معلم با دانش آموزان را ديدم. براي بچه ها قصه “نقطه” را خواندم.
قصه دانش آموزي که توانايي و علاقه اي به نقاشي نداشت اما به واسطه اميد دادن و تشويق معلم، يکي از بهترين نقاش ها شد.
محترمانه و غيرمستقيم به معلم رساندم که چگونه با دانش آموز مي توان تعامل برقرار کرد و باعث رشد شد.
همان دانش آموزاني را که معلم مي گفت: درسشون خوب نيست و توانايي ندارند، بيشتر از ديگران مورد خطاب و گفتگو قرار دادم و در نمايشي که بعد از قصه اجرا کردند، يک نقش به آنها دادم.

 

كانال قصه.رنگ.توپ، حجت الاسلام و المسلمين اسماعيل آذري نژاد
https://t.me/qesekodak
https://instagram.com/smaeel_azari96

 

 

هرگز دعا نمی کنم!

«شخصي با اضطراب و هيجان خاصي به حضور امام صادق (عليه السلام) آمد و گفت: درباره من دعايي بفرماييد تا خداوند به من وسعت روزي عنايت کند که خيلي فقير و تنگدست هستم. امام فرمود: هرگز دعا نمي کنم مرد گفت: چرا دعا نمي کني. امام در پاسخ فرمود: براي اينکه خداوند راهي براي اين کار معين کرده است. خداوند امر کرده که روزي را پي جويي کنيد و طلب نماييد، اما تو مي خواهي در خانه بنشيني و با دعا روزي به خانه خود بکشاني».
شیخ حر عاملی، وسايل الشيعه، ج 4، ص 520.

 

حضرت ابراهيم و مراعات حال همسر اول

حضرت ابراهيم (عليه السلام) پسر تارخ، پدر جماعت بسيار و محبوب و دوست خدا (خليل الله) از پيامبران اولوالعزم بوده و رسالتي جهاني داشته است. طوري كه هر سه دين توحيدي جهان امروز (اسلام، مسيحيت و يهوديت) را اديان ابراهيمي مي نامند. از آن حضرت به بزرگي و عظمت ياد مي كنند و پيامبران و امامان معصوم از نسل وي مي باشند.

حضرت ابراهيم (عليه السلام) دو همسر داشت به نام هاي «ساره» كه همسر اول آن حضرت بود و هاجر كه كنيز بود و به عنوان همسر دوم محسوب مي شد. از آنجا كه ابراهيم و ساره بچه دار نمي شدند آن حضرت به سفارش ساره با هاجر كه كنيز خودشان بود ازدواج كرد تا بچه دار شوند و در نتيجه خداوند از اين ازدواج فرزندي به آنها داد كه نام او را اسماعيل نهادند كه از آيات قرآن كريم مي توان دريافت كه اين پسر قبل از هجرت در مكه متولد شده است: آنجا كه خداوند از زبان ابراهيم مي فرمايند: «پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي، در كنار خانه اي كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند. تو دل هاي گروهي از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزي ده شايد آنان شكر تو را به جاي آورند».(1)

ابراهيم از ساره صاحب فرزند نبود به درخواست او با هاجر ازدواج كرد هنگامي كه هاجر بچه دار شد و هنوز ساره صاحب فرزند نشده بود، ناراحت و غمگين شد. در نتيجه از حضرت ابراهيم تقاضا كرد هاجر را از نزد او ببرد. خداوند به ابراهيم دستور داد كه هاجر را با فرزند شيرخوارش به سرزمين مكه ببرد. حضرت ابراهيم نيز طبق فرمان خداوند عمل نموده و خانواده خود، هاجر و اسماعيل، را به سرزمين مكه برده و در پناه خداوند رهايشان كرد و خود دنبال مأموريت خويش و تبليغ دين الهي رفت.(2)

پس از اين كه سال ها از اين قضيه سپري شد و ابراهيم به سنين پيري رسيد و اسماعيل رشد يافته به سنين جواني رسيد و با قبيله جرهمي وصلت كرد، ابراهيم دوباره به دستور خداوند براي بناي كعبه و انجام دادن يكسري از امتحانات ديگر عازم سرزمين مكه شد و با كمك و مساعدت اسماعيل كعبه را تجديد بنا نمود و مأمور شد كه فرزند بعد از اين واقعه حضرت ابراهيم به طرف سرزمين شام و فلسطين مراجعت نمود و در آن ديار مقيم شد و به امورات دعوت و رسالت و كارهاي روز مره خود مشغول شد و در آخرين سال هاي عمر ابراهيم، آن حضرت به خواست همسر اولش «ساره» دعا كرد و از خداوند فرزندي طلب نمود كه خداوند دعاي حضرتش را مستجاب نمود و حضرت اسحاق را به آن حضرت اعطا نمود. مي توان گفت كه اسحاق به عنوان جايزه اي از طرف خداوند براي ابراهيم ـ عليه السلام ـ در مقابل زحمات طاقت فرساي آن حضرت بود.«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ… ؛ و اسحاق را به وي بخشيديم.» (3)

 

…………….
1. ابراهيم : 37.
2. سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ج1، ص288.
3. انبياء : 72.
كانال زندگي آرام


ايرج ميرزا هم ايرج ميرزاي قديم

گويند مرا چو زاد مادر
سينه به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ي من
بيدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شيوه ي راه رفتن آموخت
يک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن اموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه ي گل شکفتن آموخت
پس هستي من ز هستي اوست
تا هستم و هست دارمش دوست

ايرج ميرزاي دنياي سايبري (طنز)
گويند مرا چو زاد مادر
روي کاناپه لميدن آموخت
شبها بر ماهواره تا صبح
بنشست و کليپ ديدن آموخت
بر چهره سبوس و ماست ماليد
تا شيوه ي خوشگليدن آموخت
بنمود تتو دو ابروي خويش
تا رسم کمان کشيدن آموخت
هر ماه برفت نزد جراح
آيين چروک چيدن آموخت
دستم بگرفت و برد بازار
همواره طلا خريدن آموخت
با قوم خودش هميشه پيوند
از قوم شوهر بريدن آموخت
آسوده نشست و با اس ام اس
جکهاي خفن چتيدن آموخت
چون سوخت غذاي ما شب و روز
از پيک مدد رسيدن آموخت
پاي تلفن دو ساعت و نيم
گل گفتن و گل شنيدن آموخت
بابام چو آمد از سر کار
بيماري و قد خميدن آموخت!!

كسب روزي

«شخصي امام صادق (عليه السلام) را مشاهده کرد که در مزرعه خويش مشغول بيل زدن است و عرق زيادي کرده، به طوري که پيراهن آن حضرت خيس شده است. شخص با ديدن اين منظره به ايشان گفت: اگر اجازه بدهيد من اين کار را انجام مي دهم تا شما استراحت فرماييد. امام صادق (عليه السلام) فرمود: دوست دارم که مرد براي به دست آوردن روزي خويش در برابر آفتاب اذيت ببيند».
کلینی، الکافي، ج5، ص76

 

 
مداحی های محرم