سال نو فرنگي
ده سال پيش، توي خانه پدربزرگ ما اگر کسي مي گفت کريسمس، چشم پدربزرگ کوچک مي شد. همه هم مي دانستند که وقتي چشم پدربزرگ کوچک بشود، يعني خيلي ناراحت شده است. بعد هم داد و هوار ميکرد که چرا اسم فرنگي به کار مي بريد! که مگر خودمان زبان نداريم؟ که کريسمس يعني چه؟! که بگوييد سال نو فرنگي ها!
اما حالا که ده سال پيش نيست، کسي مي گفت با چشم خودش ديده که توي ليست غذاي کافه به جاي خيار نوشته بودند: کيوکامبر! و چشم کسي هم کوچک نشده بود. حتي پيرمردي که توي کافه نشسته بود و داشت خرچ خرچ خيار مي خورد. تازه خود آن ور آبي ها، بعيد است به خيار بگويند کيوکامبر بلکه اشاره مي کنند و مي گويند: That one. آن وقت يک ايراني، اين ور آب، دقيقا همين ور آب، مي گويد: کيوکامبر!
و حالا که ده سال پيش نيست، اتفاقا به کسي هم بر نخورده است. انسان هايي که به سراغ آموختن زبان غير مادري مي روند، محترم هستند. حتي اين استدلال هم که فلان زبان، زبان علم است و من براي آموختن علم، زبان آموخته ام نيز استدلال نسبتا محترمي است؛ ولي اينکه اينگونه، زبان و فرهنگ وطن به دست خودمان رو به نابودي برود، به هيچ وجه قابل قبول نيست. اصلا قصه ي زبان غير مادري، شبيه سکه دو رو دارد. روي بد آن کساني هستند که توي زبان و فرهنگ غير مادري به دنبال شرافت و برتري مي گردند. اين دسته از افراد معمولا از به کارگيري واژه هاي وطني خجالت مي کشند و به اصطلاحات وارداتي افتخار مي کنند. اگر با اين افراد معاشرت داشته باشيد مي بينيد که به مرور زمان، فرهنگ وطني را به سخره مي گيرند و زير سوال مي برند.
در مقابل دسته دوم کساني هستند که در عين پايبندي به زبان و فرهنگ وطن، به خوبي هاي فرهنگ بيگانه چشم دوخته اند و اساسا اگر هم سراغ زبان غير وطني رفته اند، به دلايل قابل قبول و اهداف متعالي بوده است.
حالا به قول پدربزرگ ما، سال نو فرنگي ها نزديک است. بياييم خودمان را بسنجيم و ببينيم جزو کدام دسته هستيم! اگر تمام هم و غم مان اين بود که «سال نو مبارک» را در پيامک بنويسم: happy new year، اگر براي انتخاب نام فرزندمان در فرهنگ لغت بيگانه به جست و جو رفتيم، اگر غير فارسي صحبت کردن در وطن را افتخار دانستيم، بايد نگران باشيم! چون شبيه آدم هاي دسته اول رفتار کرده ايم و وطن فروشي، در همه زبان ها و فرهنگ ها وطن فروشي است. اما اگر فرصت طلب بوديم، به خوبي ها چشم دوخته بوديم و سال نو ميلادي را فرصتي براي تغيير و تحول دانستيم، مي توانيم خوش حال باشيم چون بيراهه نرفته ايم.
ديروز که ده سال پيش نبود، توي خانه پدر بزرگ ما يکي گفت: «کريسمس شده.» اما پدربزرگ ديگر توان داد و هوار نداشت. فقط ديدم که با صداي ضعيف، زير لب چيزي مي گويد. گوشم را نزديک بردم. داشت زمزمه مي کرد: يا مقلب القلوب و الابصار…
محسن_سيمائي، مجله خانه خوبان، شماره 94، کانال خانه خوبان
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط جمالی در 1397/10/13 ساعت 08:51:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |